دیدگاه شناختی علت مشکلات روان شناختی انسان را بر عکس رفتار گرایان ناشی از عوامل محیطی نمی داند، بلکه تصورات و تعبیر و تفسیرهایی که فرد از رویدادهای محیطی دارد، علت همه مشکلات روان شناختی می‌داند. به دیگر سخن در دیدگاه شناختی رویدادهای استرس آفرین چندان مهم نمی باشند، تعبیر و تفسیرهایی که افراد از رویدادهای استرس آفرین دارند، نقش مؤثری در تعیین رفتارهای آن ها نسبت به آن رویدادها دارد ( بارلو و دوراند، ۱۹۹۷).

بعد از این که دیدگاه شناختی در دهه ۱۹۵۰ پا به میدان روان شناسی گذاشت، محققان شناختی تحقیقات متعددی در زمینه‌های مختلف از جمله افسردگی، اضطراب، خشم و اختلالات شخصیت انجام دادند و امروزه بسیاری از محققان بر این باورند این دیدگاه در درمان بسیاری از اختلالات هیجانی مانند اضطراب، افسردگی و خشم شدید نقش مؤثری دارد (فلسون، ۱۹۹۳).

نظریه دیگری که معتقد است، فرایندهای شناختی نقش به سزایی در تعیین رفتارهای پرخاشگرانه دارد، نظریه اسناد می‌باشد. این نظریه بر این باور است، قصد و نیت دیگران نقش مؤثری در ایجاد رفتارهای پرخاشگرانه دارد. به عبارت دیگر زمانی که افراد اعمال مبهم دیگران را به صورت«قصد بد» دریافت می دارند در مقایسه با زمانی که همان اعمال را به صورت « قصد خوب» دریافت می دارند، واکنش های پرخاشگرانه بیشتری از خود نشان می‌دهند ( دایگن،۲۰۰۴). محققان « قصد بد» را به عنوان سو گیری‌های خصمانه[۶۴] نامگذاری کردند و بر این باورند این نوع سوگیریها، رفتارهای پرخاشگرانه را افزایش می‌دهد. از جمله محققانی که در این زمینه تحقیقات دامنه داری انجام دادند، کوی، دوج ۱۹۷۸ و مورخی[۶۵] ۱۹۸۴ ( به نقل از بیکر[۶۶] و اسکارتس[۶۷]، ۲۰۰۵) می‌باشد.این محققان در تحقیقات خود روی گروهی از دانش آموزان مشاهده نمودند، دانش آموزانی که قصد ونیت رفتارهای دیگران را خصمانه توصیف کردند، واکنش های پرخاشگرانه بیشتری از خود نشان دادند. همین محققان سو گیری اسنادی خصمانه را در ایجاد رفتارهای پرخاشگرانه در گروهی از کودکان مورد بررسی قرار دادند. محققان در ابتدا اسنادهایی که کودکان نسبت به دیگران داشتند مورد اندازه گیری قرار دادند سپس رفتارشان را در حالی که با کودکان دیگر مشغول بازی بودند مشاهده نمودند، نتایج این تحقیق نشان داد، کودکانی که سو گیری اسنادی خصمانه داشتند، تمایلات بیشتری جهت ابراز رفتارهای پرخاشگرانه از خود نشان دادند. در مجموع اسنادهایی که افراد به علل رفتارهای دیگران می‌دهند، نقش اساسی و تعیین کننده در پاسخ هایشان نسبت به رفتارهای دیگران دارد.

تمام یافته های فوق در دیدگاه شناختی بیانگر این واقعیت است، افراد وقتی توسط کسان دیگر برانگیخته یا عصبانی می‌شوند، به طور خود مختار و بدون اراده به آنچه که دریافت کردند پاسخ نمی دهند. بلکه واکنش افراد به تعبیر و تفسیرهایی بستگی دارد که درباره رفتار دیگران دارند. ‌بنابرین‏ رفتارهای افراد نسبت به دیگران به قدر زیادی توسط افکارشان نسبت به آن ها تعیین می شود.

۲-۳-۷ دیدگاه شناختی ـ رفتاری

دیدگاه شناختی ـ رفتاری ریشه در مکتب رفتارگرایی دارد و از پژوهش درباره جریان‌های شناختی سرچشمه گرفته است. رفتارگرایان مانند واتسون، اسکینر، ثرندایک و طرفداران اولیه این دیدگاه، در بررسی های خود نقش فرایندهای شناختی مانند انتظارات، تفکر، حل مسأله را نادیده گرفتند. آنان بر این باور بودند، از آنجا که این نوع موضوعات را نمی توان به طور مستقیم مشاهده نمود، ‌بنابرین‏ قابل بررسی نمی باشند. اما بسیاری از محققانی که نخست خط رفتارگرایی داشتند،در بررسی های خود ‌به این نتیجه رسیدند نمی توان بدون توجه به فرایندهای شناختی، به بررسی رفتارها پرداخت. دانشمندانی مانند لازاروس[۶۸] ۱۹۶۶، بندورا[۶۹] ۱۹۶۹، تولمن[۷۰] ۱۹۷۱، فوکس ۱۹۷۹ ، مک لین ۱۹۶۷، و میشن بام ۱۹۷۸ ( به نقل از پرسونز[۷۱]، ۱۹۹۱) معتقدند، یادگیری، نگهداری و حذف رفتارها از طریق نظام هایی که در آن رویدادهای بیرونی و فرایندهای شناختی بر یکدیگر تعامل دارند، صورت می‌گیرد. تأکید این محققان بر تعامل بین عوامل محیطی و فرایندهای شناختی در بررسی رفتار، موجبات پدید آیی دیدگاه شناختی ـ رفتاری را فراهم نموده است.

درمانگران شناختی ـ رفتاری (روزنهان و سلیگمن، ۱۹۹۵) همانند محققان شناختی بر این باورند، تفکر غیر منطقی و خود گوئیهای مخرب، سرچشمه همه مشکلات روان شناختی می‌باشد. اما بر خلاف محققان شناختی وروانکاوان، بیشتر از فنون رفتاری سازمان یافته در تغییر رفتارهای غیر انطباقی استفاده می‌کنند.به بیان بهتر در این دیدگاه همان طوری که هاوتون و همکاران ۱۹۸۹( به نقل از قاسم زاده، ۱۳۸۵) او اعتقاد دارند، نخست به درمانجو کمک می شود تا الگوهای تفکر تحریف شده و رفتارهای ناکار آمد خود را تشخیص دهد و سپس برای این که درمانجو بتواند افکار تحریف شده و رفتارهای ناکارآمد خود را تغییر دهد، از بحث های منظم و تکالیف رفتاری دقیقاً سازمان یافته، استفاده می شود. ‌بنابرین‏ ، این دیدگاه هم بر فنون رفتاری و هم بر فرایندهای شناختی تأکید می ورزد. به طوری که افکار ناکارآمد شناسایی می‌شوند، به طور عملیاتی تعریف می‌شوند و از فنون رفتاری برای تغییر آن استفاده می شود. و در نهایت نتیجه درمان به کمک معیارهای پایا و عینی مورد ارزیابی قرار می‌گیرد.

‌بنابرین‏، دیدگاه شناختی ـ رفتاری هم بر بازسازی شناختی و هم بر آموزش مهارت‌های مقابله ای به منظور رسیدن به خود یاری تأکید می ورزد( کومر، ۲۰۰۱). به عبارت دیگر این دیدگاه از یک سو معتقد به روش های رفتاری از جمله آرامش عضلانی، حساسیت زدایی منظم، مهارت‌های اجتماعی، تقویت کننده های مثبت می‌باشد و ازدیگر سو بر این باور است، فرایندهای شناختی مانند انتظارات، طرحواره ها، افکار خودآیند، خودگویی های مثبت، بازسازی ذهنی، نامگذاری شناختی، انتظار کارآمد، احساس کفایت، نقش برجسته ای در تغییر رفتاردارد( بیکرو اسکارتس، ۲۰۰۵).

در مجموع درمان گران شناختی ـ رفتاری با بهره گرفتن از خط سیر درمانگران رفتاری سعی می‌کنند، با تغییر در ساختار شناختی، رفتارهای ناسازگارانه درمانجویان را اصلاح نمایند. به عبارت دیگر درمانگران شناختی با بهره گرفتن از روش های رفتاری مانند ایفای نقش، آرامش عضلانی و مهارت‌های اجتماعی از جمله قدرت ابراز وجود، بازسازی های ذهنی، نظارت شخصی، تمرین رفتاری، الگوبرداری و تمرین خیالی، رفتارهایی که با شناختهای مخرب ارتباط دارند شناسایی و با تغییر ساختارهای شناختی، آن رفتارها را کنترل نمایند.

۲-۴ تفاوت‌های جنسیتی در رفتارهای پرخاشگرانه

آیا مردان در مقایسه با زنان پرخاشگرتر هستند؟ آیا وجود جرمهای بیشتر در مردان دلالت بر این واقعیت دارد که مردان نسبت به زنان پرخاشگرتر هستند؟ تحقیقاتی که استیفون[۷۲] و فالگی[۷۳]۱۹۹۸ ( به نقل از بوش من و همکارانش، ۲۰۰۴) در این زمینه انجام دادند، نتایج ذیل را مبرهن ساختند :

۱- مردان در مقایسه با زنان پرخاشگری آشکار و بدنی بیشتری از خود نشان می‌دهند و زنان در مقایسه با مردان پرخاشگری کلامی بیشتری دارند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...