نظریه های مبتنی ‌بر تفاوت های زیست شناختی[۱۶]

این نظریه ها، تبیین هایی مبتنی ‌بر تفاوت های زیست شناختی ارائه می‌دهند و تأثیرعوامل وراثتی، ژنتیکی و هورمونی در ادراک متفاوت زنان ومردان نسبت به ابعاد گوناگون زندگی را مورد توجه قرارمی دهند. برهمین اساس، چون سیاست، فعالیتی مرتبط با قدرت و برقراری قدرت در زندگی اجتماعی می‌باشد، در نتیجه با ویژگی های زیست شناختی زنانه مناسبت ندارد و همین ویژگی ها زنان را به حوزه ی خصوصی زندگی سوق می‌دهد (موحد[۱۷] ، ۲۰۰۳).

نظریه های تفاوت های فرهنگی و اجتماعی[۱۸]

بر اساس این نظریه ها زنان برای این ساخته شده اند که یاد بگیرند تا سیاست کار مردان است و این مطلب را درونی کرده و عادی قلمداد نمایند. در حالی که در بسیاری از جوامع، موانع قانونی برای مشارکت زنان در امور سیاسی از بین رفته، اما عدم حضور زنان و یا تفاوت چشمگیر حضور زنان و مردان درسیاست ملاحظه می شود. این خود نشانگر نوعی محدودیت فرهنگی اختیاری است. زیرا هنجارهای فرهنگی موجود که فرد آن ها را درفرآیند جامعه پذیری یاد می‌گیرد، سیاست را امری مردانه تلقی می‌کنند (موحد، ۲۰۰۳).

نظریه ی اجتماعی شدن[۱۹]

این نظریه ها، تفاوت های موجود در رفتار و باورهای مردان و زنان را ‌بر اساس رفتار و عادات آنان که عمدتاًً پیش از دوره ی بزرگسالی شکل گرفته اند، تبیین می کند. در این نظریه، متغیرها و فرآیندهایی که به اجتماعی شدن افراد کمک می‌کنند، مورد توجه قرار گرفته است. عوامل اجتماعی شدن مانند خانواده، ‌گروه‌های همسالان و رسانه های همگانی از راه سه فرایند تقلید، آموزش و انگیزش موجب می‌شوند ارزش ها و نگرش های فرد شکل بگیرند. البته، ممکن است اهمیت این عوامل در جوامع و ‌گروه‌های گوناگون با هم متفاوت باشند ( راش[۲۰] ، ۱۹۹۸).

  1. نظریه های تکاملی[۲۱]

بیان می‌کنند شهروند آرمانی، شهروندی است که مشارکت داشته باشد و ‌بنابرین‏، مشارکت، اعمال مسئولیت اجتماعی در نظر گرفته می شود. مشارکت به مثابه یک تجربه یادگیری است که شهروند را نه تنها آگاه از حقوق خود، بلکه از وظایف و مسؤلیت هایش آگاه می‌کند. زنان نیز برای این که مسئولیت اجتماعی خویش را انجام دهند، درامور گوناگون مشارکت می‌کنند و البته در مقابل مسئولیت فرد در قبال جامعه، جامعه نیز در قبال فرد مسئولیت هایی دارد که جامعه باید این مسئولیت ها را در مقابل زنان انجام دهد(راش، ۱۹۹۸).

‌بر اساس آمارهای سازمان ملل، ایران از نظر مشارکت نیروی کار در اقتصاد کشور، رتبه ۱۲۸را در میان۱۳۴کشورکسب ‌کرده‌است. ۲۳ درصد زنان ایرانی در بخش اقتصاد کشور مشارکت دارند که در مقابل آن، مشارکت مردان ۷۷ درصد است. از این میان،۳۴ درصد زنان در بخش کشاورزی فعالیت دارند که این رقم در برابر ۲۳درصد مردان قراردارد (اعظمی و سروش مهر، ۱۳۸۹). در این میان خدمات رسانی ترویج برای زنان روستایی باید به دنبال فراهم کردن سه هدف اساسی افزایش بهره وری کشاورزی، برابری جنسیتی و ریشه کنی فقر روستایی باشد و دستیابی ‌به این اهداف، آنگاه امکان پذیر می شود که مباحث و دیدگاه های جنسیتی ‌در سامانه ترویج، تلفیق و نهادینه گردد (مرید سادات ، ۲۰۱۰).

برنامه ریزی و سیاست گذاری در هر بخش اقتضا می‌کند که درک درستی از ابعاد جنسیتی داشته باشیم (علیرضانژاد و بنی هاشم، ۱۳۹۱) و الزاماًٌ باید نسبت به تفاوت در انگیزش و عوامل مؤثر بر انگیزه بر اساس جنسیت توجه نمود. انسان ها نه فقط از لحاظ توانایی انجام کار، بلکه از لحاظ میل یا اراده انجام دادن کار یا انگیزش تفاوت دارند. از طرفی انگیزش یکی از مجموعه عناصر موجود در تار و پود سازه‌های تعیین کننده ی رفتار است و بدون شک تابع عوامل درونی و بیرونی است (میرترابی و همکاران، ۱۳۹۱).

۵-۲ مفهوم انگیزه و انواع آن

مفهوم انگیزه و شناخت عواملی که موجب انگیزش منابع انسانی می‌گردند، یکی از پیچیده ترین و در عین حال مهم ترین بخش های روانشناسی است. لذا لازمه ی پی بردن ‌به این که چه چیز انسان را به تلاش و کوشش وا می‌دارد یا به عبارتی عوامل برانگیزاننده افراد برای مشارکت فعال در کارها چیستند؟ آگاهی از مفهوم انگیزه می‌باشد. ضرورت توجه به انگیزه از آنجا ناشی می شود که رابطه ای دقیق با اراده و تفکر مستقل داشته و از سوی دیگر با ذات و منش افراد مربوط بوده و مسأله ای انتزاعی است (ملکیان و همکاران، ۱۳۸۹). یک نیاز تأمین نشده موجب ایجاد تنش می شود که آن نیز به سهم خود در فرد پویایی به وجود می آورد و او را به جهتی سوق می‌دهد. این تنش موجب جستجو برای هدف خاصی می شود که اگر آن هدف تأمین نگردد می‌تواند نیاز را تأمین کند و باعث کاهش تنش شود (عامریون، ۱۳۸۵).

انگیزه محرکی است که ماهیت ذهنی دارد و در عین حال از احساسات، سائق ها و تمایلاتی تشکیل شده که از قبل در خلق و خوی فرد وجود دارد (امیرانی، ۱۳۷۸). سیفرت[۲۲]، (۱۹۹۲)، انگیزه را به صورت نیاز یا خواست ویژه ای که انگیزش را موجب می شود، تعریف ‌کرده‌است. لفرانسوا[۲۳]، (۱۹۹۷)، انگیزه را علت و دلیل رفتار می‌داند، دلیل این که چرا ما بعضی رفتارها را انجام می‌دهیم ولی برخی دیگر را انجام نمی دهیم، انگیزه های ما هستند (سیف، ۱۳۷۹). اساس هر عمل آزادانه و ارادی را انگیزشی کم و بیش آگاهانه تشکیل می‌دهد و در واقع، مجموعه ی انگیزه ها، همچون دلایلی هستندکه انجام عمل را موجب می‌شوند. به عبارتی انگیزه، حالتی است که فرد را به فعلیت وا می‌دارد (شاملو، ۱۳۸۳). در یک تعریف دیگر انگیزه به طور خلاصه و گویا چنین تعریف شده است: انگیزه ها، چراهای رفتار هستند. آن ها موجب آغاز و ادامه فعالیت می‌شوند و جهت کلی رفتار یک فرد را معین می‌کنند (علاقه بند، ۱۳۷۵).

انگیزش موضوعی نیست که تنها در سال های اخیر مورد توجه قرار گرفته شده باشد. بلکه از مواردی است که همواره مورد توجه روان شناسان بوده است و پیچیدگی که در زمینه روانشناسی انگیزش وعوامل مؤثر بر آن وجود دارد، لزوم تحقیق در این زمینه را به وضوح آشکار می کند. انگیزش عبارت است از: تحرک، کنترل و راهنمایی فعالیت فرد به سوی یک هدف معین. هم چنین به معنای فن بکاربردن عوامل گوناگونی است که رغبت فرد را به سوی فعالیتی معین برانگیزد (امیرانی، ۱۳۷۸).

بنا به نظر سیج[۲۴]، (۱۹۷۴) انگیزش به عنوان سازوکاری درونی و محرک هایی بیرونی تعریف می شود که رفتار را بر می انگیزد و هدایت می‌کند. می توان دریافت که انگیزش با دوکارکرد بنیادی درگیراست: کارکرد اول، انگیختن یا انرژی دار کردن است. دومین کارکرد، کارکرد هدایتی است که رفتار را به سوی اهداف خاصی هدایت می‌کند (پارسایی و همکاران، ۱۳۹۱).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...