زندگی نیازمند یک معماری روحی متجانس است، اگر خواستار وحدت این معماری باشیم به دنبال تجمل نرفته ایم. در برابر حفره های عظیمی که در دید انسان از جهانی که منحصراًً از طریق عقل می شناسد وجود دارند، مرگ دهان گشاده ترین آن ها است. فکر انسان یعنی زندگی وی که به فکر نیاز دارد، نمی تواند همواره در انتظار و به امید آینده باقی بماند. پس همواره پیش می رود، سبقت می جوید، به هر قیمت با هر وسیله‌ای اطمینان ایجاد می‌کند، ‌ترک‌ها و حفره‌ها را پر می‌کند، خود را قانع می‌سازد، خود را ترغیب می‌کند، امید و خواسته ها را به کمک هوشی واپس رونده می طلبد، به شهامت و جهش های عاطفی یعنی آنجائی که منطق درجا می زند، اعتماد می‌کند. این روش کاملاً به جاست، چه باید زندگی کرد و وقتی انسان مصالحه ای با مرگ ایجاد نکند، بد زندگی می‌کند. نظام فلسفی شک، یا نظام امتناع و تردید، هرگز توشه راه را تا پایان زندگی، تا پایان مرگ تامین نخواهد کرد (منصور، ۱۳۹۰).

توانایی‌های شناختی پیچیده و پیشرفته انسان برای تفکر انتزاعی و نمادین به آگاهی منحصر به فرد بشر از اجتناب ناپذیری مرگ و شکنندگی وجودیش منجر شده است. هنگامی که این آگاهی در کنار میل ذاتی بشر به حفظ و صیانت خود قرار می‌گیرد به یک وحشت وجودی می‌ انجامد که اگر نگوئیم همه فعالیت های انسان، حداقل بخشی از فعالیت های او را برای دفاع در برابر این وحشت، تجهیز کرده و بر‌می‌انگیزاند (گرینبرگ[۱]، پیزینسکی و سولومون[۲]، ۱۹۹۹؛ بست[۳]، ۲۰۰۷). انسان ها بدون دل مشغولی بیمارگون به تهدید همیشگی نیستی، می‌توانند آگاهی سالمی را از مرگ پرورش دهند و این به آن ها کمک می‌کند روشی را برای ارزیابی کردن نحوه ای که زندگی می‌کنند و اینکه چه تغییراتی را دوست دارند در زندگی خود ایجاد کنند، ابداع نمایند. آنهایی که از مرگ می ترسند از زندگی هم هراس دارند. اگر ما زندگی را تأیید کنیم و تا حد امکان به طور کامل در زمان حال زندگی کنیم در این صورت دل مشغول پایان زندگی نخواهیم بود (کوری[۴]، ۱۳۹۰).

بر خلاف اغلب رویکردهای روان شناختی، در روان شناسی هستی نگر[۵] توجه به مرگ به عنوان بارزترین و مسلم ترین حقیقت زندگی بشر، یکی از مفروضه های اصلی به شمارمی رود (یالوم[۶]، ۱۹۸۹) و

ضرورت و اهمیت پژوهش:

طی قرن بیستم علل مرگ و میر از بیماری های عفونی مثل ذات الریه و سل به سمت بیماری های قلبی و سرطان که با سبک زندگی و رفتارهای ناسالم ارتباط نزدیکی دارند، تغییر ‌کرده‌است (برانون و فیست[۷]، ۲۰۰۷ ) . از همین رو طی دهه گذشته ارتقاء سلامتی و پیشگیری از بیماری ها در کانون توجه قرار گرفته است تا حدی که سازمان بهداشت جهانی بهبود و تداوم سبک زندگی سالم را بخشی از شعار خود در سال ۲۰۰۰ قرار داد (مارتیننز و مک نیل[۸]، ۲۰۰۹ )‌.

پیشگیری از بیماری های متأثر از سبک زندگی، و ارتقاء سطح سلامت روانی فردی و جمعی مستلزم آگاهی از این موضوع است که موقعیت های زندگی سلامت افراد را چگونه به خطر می اندازند. امروزه اعتقاد بر این است که بیش از ۷۰ درصد بیماری ها به گونه ای با سبک زندگی فرد ارتباط دارند. به طوری که بسیاری از ناخوشی های آدمی از جمله بیماری های قلبی – عروقی، تنفسی، سیستم حرکتی، عضلانی و غیره به طور مستقیم یا غیرمستقیم از شیوه زندگی فرد ناشی می‌شوند، یا حداقل آنکه شیوه زندگی در تشدید یا دوام آن ها نقش دارد (بهدانی، سرگلزایی، و قربانی، ۱۳۷۹).

زندگی نیازمند یک معماری روحی متجانس است، اگر خواستار وحدت این معماری باشیم به دنبال تجمل نرفته ایم. در برابر حفره های عظیمی که در دید انسان از جهانی که منحصراًً از طریق عقل می شناسد وجود دارند، مرگ دهان گشاده ترین آن ها است. فکر انسان یعنی زندگی وی که به فکر نیاز دارد، نمی تواند همواره در انتظار و به امید آینده باقی بماند. پس همواره پیش می رود، سبقت می جوید، به هر قیمت با هر وسیله‌ای اطمینان ایجاد می‌کند، ‌ترک‌ها و حفره‌ها را پر می‌کند، خود را قانع می‌سازد، خود را ترغیب می‌کند، امید و خواسته ها را به کمک هوشی واپس رونده می طلبد، به شهامت و جهش های عاطفی یعنی آنجائی که منطق درجا می زند، اعتماد می‌کند. این روش کاملاً به جاست، چه باید زندگی کرد و وقتی انسان مصالحه ای با مرگ ایجاد نکند، بد زندگی می‌کند. نظام فلسفی شک، یا نظام امتناع و تردید، هرگز توشه راه را تا پایان زندگی، تا پایان مرگ تامین نخواهد کرد (منصور، ۱۳۹۰).

توانایی‌های شناختی پیچیده و پیشرفته انسان برای تفکر انتزاعی و نمادین به آگاهی منحصر به فرد بشر از اجتناب ناپذیری مرگ و شکنندگی وجودیش منجر شده است. هنگامی که این آگاهی در کنار میل ذاتی بشر به حفظ و صیانت خود قرار می‌گیرد به یک وحشت وجودی می‌ انجامد که اگر نگوئیم همه فعالیت های انسان، حداقل بخشی از فعالیت های او را برای دفاع در برابر این وحشت، تجهیز کرده و بر‌می‌انگیزاند (گرینبرگ[۹]، پیزینسکی و سولومون[۱۰]، ۱۹۹۹؛ بست[۱۱]، ۲۰۰۷). انسان ها بدون دل مشغولی بیمارگون به تهدید همیشگی نیستی، می‌توانند آگاهی سالمی را از مرگ پرورش دهند و این به آن ها کمک می‌کند روشی را برای ارزیابی کردن نحوه ای که زندگی می‌کنند و اینکه چه تغییراتی را دوست دارند در زندگی خود ایجاد کنند، ابداع نمایند. آنهایی که از مرگ می ترسند از زندگی هم هراس دارند. اگر ما زندگی را تأیید کنیم و تا حد امکان به طور کامل در زمان حال زندگی کنیم در این صورت دل مشغول پایان زندگی نخواهیم بود (کوری[۱۲]، ۱۳۹۰).

بر خلاف اغلب رویکردهای روان شناختی، در روان شناسی هستی نگر[۱۳] توجه به مرگ به عنوان بارزترین و مسلم ترین حقیقت زندگی بشر، یکی از مفروضه های اصلی به شمارمی رود (یالوم[۱۴]، ۱۹۸۹) و همواره به نقش محوری اجتناب ناپذیر بودن مرگ و راه های کنار آمدن با این واقعیت در تبیین های نظری روان شناختی تأکید شده است. اما از منظر روان شناسی علمی، همواره بزرگترین خلاء در تبیین های روی آورد هستی نگر و دیگر نظریه ها راجع به نقش مرگ در زندگی بشر (مانند فروید[۱۵]، ۱۹۳۸؛ لانگز[۱۶]، ۲۰۰۴)، ارائه یافته های تجربی حمایت کننده این تبیین های نظری بوده است ( محمدی، قربانی، و عبدالهی، ۱۳۸۹).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...