۲ -۱-۲٫ رویکردهای کمال گرایی

در زمینه کمال گرایی رویکردهای مختلفی وجود دارد که به مهمترین آن ها پرداخته می شود.

۲-۱-۲-۱٫ نظریه زیگموند فروید[۱۱۲](۱۹۳۹-۱۸۵۶)

فروید فراخود را مجموعه ای نیرومند و کاملاً ناهشیار از دستورها و باورها که فرد در کودکی فرا می‌گیرد، می‌داند و این مجموعه، برداشت های وی از درست و نادرست است. در زبان امروزه، این اخلاق درونی را وجدان می نامیم که فروید آن را فراخود نامید. این وجه اخلاقی شخصیت معمولاً در سنین ۵ تا ۶ سالگی فرا گرفته می شود و بیش از هر چیز در برگیرنده قاعده های رفتاری وضع شده، از سوی والدین است. کودک رفتارهایی را که از نظر والدین نادرست یا بد هستند در اثر تنبیه، تحسین و امثال آن فرا می گیرند. آن دسته از رفتارهایی که کودک به خاطر آن ها مورد سرزنش یا تنبیه قرار می‌گیرد، بخشی از وجدان می‌شوند که این خود بخشی از فراخود است. بخش دیگر خودآرمانی است و شامل رفتارهای خوب یا درستی است که کودک به خاطر آن ها تحسین شده است. از این رو کودک یک رشته قاعده هایی نظیر تو باید و تو نباید را یاد می‌گیرد که پذیرش یا طرد را از سوی والدین به همراه می آورد و کودک در طول زمان این اموزش ها را درونی می‌کند، سپس پاداش ها و تنبیه ها شکل خود اجرایی پیدا می‌کند. خود کنترلی جایگزین کنترل والدین می شود. این قاعده ها و خواست های والدین که اکنون دست کم به طور نسبی با این راهبردها که عمدتاًً به صورت رهنمودهای اخلاقی ناهشیار درآمده اند، همرنگی می‌کند و اثر می‌گذارد، در نتیجه این درونی ساختن کودک و بعداً بزرگسال هر گاه عملی بر خلاف این اصول اخلاقی انجام دهد یا به آن فکر کند احساس گناه می کند.

فراخود نقش داور اخلاقی و به منظور پی جویی دایمی برای کمال اخلاقی، مصمم و حتی بی رحم است. فراخود از نظر شدت، نامعقولی و پافشاری، نسنجیده و پی گیرانه بر فرمانبرداری تفاوتی با نهاد ندارد. فراخود برای لذت تلاش نمی کند، بلکه تلاش آن صرفاً در پی کمال اخلاقی است(شولتز[۱۱۳]،۱۹۹۰).

فروید(۱۹۷۵) در توصیف افراد کمال گرا اظهار می‌دارد که محرک اصلی در زندگی این افراد رسیدن به خوشبختی نیست، بلکه تکامل و برتری یافتن است. زندگی آن ها در یکسری حتم ها، بایدها و نبایدها خلاصه شده است. آن ها در هر کاری باید به کمال برسند و به بهترین شیوه آن را انجام دهند وگرنه خرسند نخواهند شد و نرسیدن به کمالات آن ها را دچار اضطراب و افسردگی شدید می‌کند این توقعات بی جا و عهده دار شدن مسئولیت سنگین و غیر منطقی، عرصه زندگی را بر آنان تنگ می‌کند( فروید، ۱۹۷۵).

۲-۱-۲-۲٫ نظریه کارن هورنای[۱۱۴](۱۹۵۲-۱۸۸۵)

هورنای مدعی بود همه ما سالم یا روان رنجور برای خود یک خود انگاره یا تصویری آرمانی که ممکن است با واقعیت منطق باشد یا نباشد می‌سازیم. در انسان سالم خود انگاره ‌بر اساس ارزیابی واقع بینانۀ فرد از توانایی ها، استعدادها، نقاط ضعف و هدف ها و نحوه ارتباطش شکل می‌گیرد. خود انگاره روان رنجور، الگویی از چیزی است که او احساس می‌کند می‌تواند یا باید باشد(شولتز، ۱۹۹۰)، آن ها به خودشان می‌گویند باید بهترین یا عالی ترین دانشجو، همسر، والد، معشوق، کارمند، دولت یا فرزند باشند، چون از نظر آن ها خود انگاره واقعی شان ناخوشایند است، تصور می‌کنند که باید مطابق با خود عمل کنند که به موجب آن، خود را به صورت بسیار مثبت می بینند، مثلاً شریف، صادق، سخاوتمند و شجاع می پندارند.

خود انگاره واقعی، انعطاف پذیر و پویا است، اما خود انگاره روان رنجور، بدون انعطاف و بی حاصل است و جانشین نامناسبی برای اعتماد به نفس و ارزشمندی واقعی فرد می شود و فرد را بیش از پیش از خویشتن واقعی دور می‌کند و به احساس پوچی و بیهودگی شخص دامن می زند. اگر شخص روان رنجور کوچک‌ترین نقص و عیبی هر چند جزیی در خود انگاره مشاهده کند، احساس ایمنی و برتری خود را در خطر می بیند.

طبق نظر هورنای احساس بی ارزشی در فرد می‌تواند باعث تمایل به دستیابی به عملکرد کامل در همه ی زمینه ها گردد که آن را استبداد بایدها نام گذاشت. به راحتی می توان دریافت مفهوم مورد نظر با تعاریف اولیه از کمال گرایی همخوان است(شولتز،۱۹۹۰).

۲-۱-۲-۳٫ نظریه آلفرد آدلر[۱۱۵]( ۰۱۹۳۷ -۱۸۷۰)

آدلر تلاش برای برتری را به عنوان «واقعیت اساسی زندگی ما» توصیف کرد. منظور از تلاش برای برتری به بهترین شکل با واژه ای ادا می شود که خود او اغلب آن را هم معنا با برتری به کار برد: کمال، انسان ها در تلاش برای کمال هستند. آدلر کمال را نوعی چیرگی، تکاپویی رو به بالا، یک افزایش، یک نگرش از پایین به بالا، یا نیروی محرکه ای از کاهش به سوی افزایش می‌داند. واژه «کمال» از کلمه ای لاتین به معنای کامل کردن یا به پایان رساندن گرفته شده که آدلر برای این اصطلاح اختیار ‌کرده‌است. ‌بنابرین‏ نظر آدلر این بود که ما برای برتری تلاش می‌کنیم تا خود را کامل کنیم و خود را به صورت کامل و یکپارچه درآوریم.

آدلر اصطلاح غایت نگری را ‌به این صورت به کار برد که ما هدفی اساسی، حالتی نهایی برای بودن داریم و باید به سمت آن پیش برویم. با این حال، هدف هایی که برای آن ها تلاش می‌کنیم، امکانات بالقوه است نه واقعیت به عبارت دیگر ما باید برای آرمانهایی تلاش کنیم که به صورت ذهنی در ما وجود دارد. آدلر معتقد بود که هدف های ما آرمان های خیالی یا تخیلی هستند که نمی توان آن ها را در برابر واقعیت آزمود، که با این مفهوم به عنوان غایت نگری خیالی رسمیت بخشید. دیدگاهی که اعلام می‌دارد زمانی که ما به سمت حالت کامل بودن تلاش می‌کنیم عقاید خیالی رفتار ما را هدایت می‌کنند.

آدلر چهار سبک زندگی اساسی را مطرح نمود که آدمیان برای رویارویی با مشکلات انتخاب می‌کنند:

– سنخ سلطه گر[۱۱۶]: رفتارهای این فرد بدون توجه به دیگران است. نوع افراطی این تیپ به دیگران حمله می‌کنند، آزارگر، بزهکار یا مستبد می‌گردند.

– سنخ گیرنده[۱۱۷]: انتظار دارند که دیگران اسباب رضایت آن ها باشند.

– سنخ اجتنابی[۱۱۸]: این سنخ هیچ تلاشی برای رویارویی با کلنجار رفتن با مشکلات زندگی به عمل نمی آورند.

– سنخ سودمند اجتماعی[۱۱۹]: قادر به همکاری با دیگران. این افراد در چارچوب کاملاً رشد یافته اجتماعی با مشکلات مقابله می‌کنند(شولتز،۱۹۹۰).

۲-۱-۲-۴٫ نظریه کارل راجرز[۱۲۰](۱۹۸۷-۱۹۰۲)

هنگامی که خود شکل می‌گیرد، کودکان نیاز به آنچه را که راجرز توجه مثبت نامید پرورش می‌دهند . توجه کردن مثبت به کودکان، برای آن ها خشنود کننده و توجه نکردن به آن ها ناکام کننده است.

به طور آرمانی نوزاد از احساس پذیرش کافی، عشق و تأیید کلی برخوردار است. اگر چه امکان دارد رفتارهای معینی مورد تأیید قرار نگیرند که این حالت توجه مثبت نامشروط نامیده می شود.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...