1. دوره اول اکثراً در نیمه اول قرن بیستم و قبل از وقوع جنگ دوم جهانی صورت گرفته است. محققین این دوره، در زمینه بیماریابی در جامعه، بیشتر به گزارش های مراکز بیمارستانی، پرونده های بیماران و اطلاع دهندگان کلیدی متکی بوده اند. ( ‌دانه‌ام و فاریس، ۱۹۳۹ ،اودیگارد ۱۹۶۴ ، کلارک ۱۹۴۸ ، مالزبرگ و لی ۱۹۵۶ ، ویلسون و لا نتس ۱۹۵۷ )

  1. دوره دوم به دنبال جنگ جهانی دوم انجام گردیده و همانند بیشتر مطالعات انجام شده در کشورهای اروپایی و آسیایی (لین ۱۹۵۳ ، هاگنل ۱۹۶۶ ، باش ۱۹۶۹ ، کاتو ۱۹۶۹ ) یک روان پزشک یا تیم تحقیق با تمام افراد جامعه مصاحبه نموده و در تشخیص موارد بر اساس مصاحبه ها داده شده اند.

درنوند در مقایسه مطالعات انجام گرفته قبل و بعد از جنگ دوم جهانی مطرح نمود که میانگین شیوع انواع اختلالات در۱۶ بررسی دوره اول برابر۳٫۶ درصد و در ۶۰ تحقیق دومین دوره،۲۰ درصد بوده است. سومین دوره شامل مطالعات همه گیریشناسی در دو دهه گذشته و با بهره گرفتن از ملاک های تشخیصیDSM-III و یا سایر طبقه بندی های رایج بین‌المللی بوده است. در این دوره که از اواخر سال های دهه ۱۹۷۰ شروع شد محققین سعی نمودند که وسایل و ابزارهای معتبر و استاندارد جهت سرند و مصاحبه های بالینی بر اساس ملاک های تشخیص طبقه بندی ها استفاده نمایند.

در اطلاعات به دست آمده از مرور مطالعات همه گیر شناسی اختلالات روانی در کشورهای مختلف جهان که در آن ها از آزمون های سرند و ارزیابی بالینی استفاده شد. میزان شیوع اختلالات روانی بین ۱۰ تا ۴۰% در نوسان بوده است. هر چند مطالعات همه گیر شناسی گسترده و جامعی در سطح کشور ایران تاکنون صورت نگرفته وبررسی های انجام شده نیز در نوع خود بسیار محدود بوده اند ولی اطلاعات به دست آمده دلالت بر این دارد که با وجوه محدود بودن این اطلاعات میزان شیوع این اختلالات در ایران از آمار سایر کشورها و سازمان جهانی کمتر نیست (باش ۱۹۶۳ به نقل از صاحب الزمانی، ۱۳۴۲ ، باش ۱۹۶۴ ، ۱۹۶۹ ، داوودیان۱۳۵۳ ، شاه محمدی ۱۳۶۹).( باقری یزدی و همکاران ، ۱۳۷۳ ).

از طرف دیگر روان پزشکان بیشتر مجذوب پیسکوپاتولوژی و ناهنجاری بوده اند. ‌بنابرین‏ اخیراًً اقدام های هماهنگی برای تعریف سلامت روانی و بهنجاری صورت گرفته است. تلویحاً چنین معلوم شده است که سلامت روانی را می توان عکس بیماری روانی تعریف نمود. با چنین فرضی، فقدان پیسکوپاتولوژی بارز معادل رفتار به هنجار شمرده می شد. اخیراًً تردیدهایی ‌در مورد مفید بودن این فرضیات ابراز شده و ارائه مفاهیم و تعریف دقیق تر برای سلامت روانی و بهنجاری اهمیت فزایندهای یافته است.

روان پزشکان با بیرون آمدن از مطب ها و بخش های بیمارستان ها و ورود به اجتماع، با گروه هایی از جمعیت مواجه شده اند که قبلاً آن ها را ندیده بودند. روان پزشکان به طور فزاینده ای با منابع مشاوره مواجه شده اند. بیشتراز آن ها خواسته شده است تا معلوم کنند چه کسی برای تصدی یک موقعیت سالم تر است یا بیمار و نامناسب. علاقه به ارزیابی حاصل تلاش های درمانی روان پزشکی نیز موضوع سلامت روانی را در کانون توجه قرار داده است. در واقع یکی از ضعف های اکثر کارها در زمینه ارزیابی نتایج درمانی به ابهام مفاهیم بهنجاری و سلامت روانی مربوط بوده است(حسن زاده چایچی، ۱۳۸۹).

چهار دیدگاه بهنجاری

بسیاری از مفاهیم فرضی و بالینی بهنجاری به نظر می‌رسد در محدوده چهار دیدگاه علمی قابل طرح باشد .هرچند هر دیدگاه خاص خود بوده و تعریف و توصیف خود را دارند. دیدگاه ها مکمل یکدیگرند، و مجموعاً نشان دهنده تمامی روش های برخورد علوم رفتاری و اجتماعی با بهنجاری هستند. چهار دیدگاه عبارتند از بهنجاری به صورت سالم بودن، بهنجاری به صورت کمال مطلوب، بهنجاری به صورت متوسط و بهنجاری به صورت فرایند.

بهنجاری به صورت سالم بودن

نخستین دیدگاه اساساً روش برخورد سنتی طبی، روان پزشکی با تندرستی و بیماری است. اکثراً پزشکان به هنجاری را با سالم بودن معادل تلقی نموده و سلامتی را پدیده‌های تقریباً عمومی می شمارند. رفتار زمانی در حدود نرمال تلقی می شود که فاقد پیسکوپاتولوژی آشکار بوده باشد. اگر رفتار را درجه بندی کنیم، بهنجاری قسمت عمده طیف را اشغال کرده و نابهنجاری قسمت کوچک باقیمانده را به وجود خواهد آورد. با این مدل سنتی تعریف بهنجاری با کار طبیبی قرین است که سعی می‌کند بیمارش را از علائم و نشانه های قابل مشاهده رها کند. برای این پزشک فقدان علائم و نشانه ها معادل سلامتی است. به عبارت دیگر سلامتی در این زمینه به عملکرد اطلاق می شود تا ایده آل. این دیدگاه در ساده ترین شکل به وسیله جان رومانو تصویر شده است که می‌گوید شخص سالم کسی است که به طور متعادل و متوسط از درد بی جهت، ناراحتی و ناتوانی رها است.

بهنجاری به صورت کمال مطلوب

دیدگاه دوم به هنجاری را ترکیب هماهنگ و مطلوب اجزای گوناگون دستگاه روانی تلقی می کند که منجر به عملکرد ایده آل می‌گردد. چنین تعریفی آشکارا زمانی پیش کشیده می شود که روان پزشکان با روانکاوان درمورد شخص ایده آل و یا ‌در مورد ملاک های درمان موفقیت آمیز صحبت می‌کنند. سرنخ چنین برخوردی آشکارا به فروید می‌رسد، یعنی افسانه ای ایده آل که این روش برخورد اگر چه بر گروه عمده ای از روانکاوان اختصاص دارد، معهذا منحصراًً از دیدگاه های آنان نیست، برخی از روانشناسان نیز در آن سهیم اند.

بهنجاری به صورت متوسط

دیدگاه سوم معمولاً در مطالعات هنجاری [۲۴]رفتار به کار گرفته می شود و متکی بر اصل ریاضی منحنی زنگ وار[۲۵]

است. در این روش حد وسط بهنجار شمرده شده و قطب ها، انحرافی تلقی می شود. روش هنجاری متکی بر این اصل آماری هر فرد را بر حسب ارزیابی کلی و مجموع نمرات توصیف می‌کند. تفسیرپذیری فقط در متن مجموع گروه ها توصیف می شود، نه ‌در مورد یک فرد.هر چند این روش در روان شناسی و زیست شناسی بیشتر از روان پزشکی مورد استفاده قرار می‌گیرد، روان پزشکان امروز بیشتر از گذشته از آزمون مداد- کاغذی استفاده می‌کنند. روان پزشکان نه تنها نتایج آزمون های هوش، آزمون رورشاخ و آزمون اندر یافت موضوع(TAT) استفاده می‌کنند، بلکه خود آزمون ها و پرسش نامه های ویژه ای به وجود آورنده اند. در این مدل، فرض می شود که انواع منش را به طور آماری می توان سنجید.

بهنجاری به صورت فرایند

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...